من وشیدایی: علی ناصری
دی شب من شیدایی رفتیم به صحرایی
اورقص کنان بامی من باخود و تنهایی
اوچرخ زنان با دف من ماندم و رسوایی
اولب به لبم درپی من مات رخش زین پی
اوعشوه کنان با دست من ،عالم حیرانی
اودامن خودچرخان من سیب رخم با وی
اونیزه کشان باچشم من خنجر رسوایی
من پیچ اش او دیدم او حالات معنایی
چون پرده فکند هاتف من بودم وشیدایی
من مست به تنهایی درعین شکوفایی
هان عیـــن بخودآیی خودبینی وتنهایی
پس دام زسر برکن خود واله وشیدایی