ابراهیم حقیقی

“بابا جون معلم”

اتل متل یه بابا یه بابای معلم معلم مهربون بابا جون معلم استاد درس وبحث خوب به ما ها یادداده تاپسرا مرد بشن توزندگی تک بشن تا دخترا، مادرای خوب بشن این آقای معلم میگه از اون زمونا از درد ورنج اونا پیاده گز می کردن راه خونه مدرسه حالا …

ادامه مطلب »

بستند ره؟

شعر “بستند ره؟” از شاعر “علی ناصری” من مست می عشق لاله ها راهم دهید به وادی لاله ها تامن شیفته ی عشقم مدام تر براین مدام،مدامم دهیدیاد لاله ها تامن جنون زده ام کنج این سرا بشکن خود وبنمای یاد ناله ها تاکی ؟به خور خواب دل خوشی بستن …

ادامه مطلب »

بهار آمد آینه ها را تمیز کنیم

شعر “بهار آمد آینه ها را تمیز کنیم” از شاعر “علی ناصری” بهار آمد آینه ها را تمیز کنیم بیایید امسال آینه هامان را بابخارشوی و نانو تمیز کنیم وبهتر ببینیم دیروز زنی را دیدم ،قلب نداشت!! پرسیدم نثار شویی معتاد نموده بود بچه ای را دیدم سینه مادر مرده …

ادامه مطلب »

انشای بهار

شعر “انشای بهار” از شاعر “علی ناصری” اندر ایین بازار رنگ ،خانه مان از پایه سوخت خانه ای باید زنو بر پا کنیم دوستی هایی که مردن پس به اعجاز سخن احیا کنیم مادر این فصل بهار برّه مه خود ترازویی به شش دور قمر برپا کنیم خوشه چینان سخن …

ادامه مطلب »

خلوت راز

شعر “خلوت راز” از شاعر “علی ناصری” ویرانه دل ،خانه عشاق جهان است بیچاره ی دل،کنج خرابات نهان است درخویش نما غور که آغاز نمای است آغاز خودی ،ختم خودی ، رازهمان است رسمی که به خلوت کده مجتهدان است آشفته؟! نه آن قطره ی درّی که چکان است رازیست …

ادامه مطلب »