شهید محمدحسین صفری

محمدحسین صفری

نام پدر: محمدتقی

تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۱/۴

محل تولد: خانیک

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۲۶

محل شهادت: جزیره مجنون

محل دفن: خانیک

یگان اعزام کننده: کربلای ۵

 


متن وصیت نامه شهید محمد حسین صفرى

بسم الله الرحمن الرحیم‎

 (( و لا تقولوا لمن یقتل فى سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون . بقره ( ۱۵۴ ) ))‎ ‏<< و آن کسى را که در راه خدا کشته شود مرده نپندارید بلکه او زنده ابدى است ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت. >> ‎ ‏سپاس خداى را که مرا به سوى خویش خواند و شهادت به لقاء حق را نصیبم نمود تا روح خود را در جوار او به دریاى اکرام بى‌کرانش نشانم و رخت از دیار فنا به بقاء بنهم و به زندگى جاوید برسم و حمد و ستایش او را که مرا در دنیا با رهروان و شیرمردان راه پاک حسین قرین ساخت و عشق به کربلاى آن حضرت را جلوه گاه عشق و ایمان و رشادت را در وجود من پرورد و دست مرا گرفت و از منجلاب شرک و دنیا پرستى نجاتم داد و به من توفیق داد تا عمرم را در جبهه‌هاى نور و سنگرهاى مبارزه با دشمنان خدا و اسلام بگذرانم و ثناى بى‌کران او را که به من توان عطا فرمود تا مرارتهاى رهسپارى راهش و مشکلات رسیدن به لقایش را با عشق به او و ایمان به حقانیت امام بر حقم تحمل نمایم و راه پرپیچ و خم زندگى را که شیطان هزاران دام در آن پهن کرده با لقاء به الله به پایان برسانم.
بار الها ، خداوندا ، دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم روشنى بخشم، خودم تنها بسوزم. خدایا، من شمعم، مى‌سوزم تا راه را روشن کنم فقط از تو مى‌خواهم که وجود مرا تباه نکنى و اجازه دهى تا آخر بسوزم و خاکسترى از وجودم باقى نماند. خدایا، به میدان مبارزه آمدم تا با دولتهاى متحجر که دولتهاى بزرگ پشتیبان آنهاست دست و پنجه نرم کنم در حالى که از ضعف مادى خود آگاهم و به اسلحه شهادت مجهزم و با ایمان و عشق به میدان آمدم. از تو اى خداوند منان، مى‌خواهم که شهادت را نصیبم بگردانى. خدایا، من دلسوخته‌ام از دنیا، وارسته‌ام از همه و نیز خود دست شسته‌ام و دیگر از کسى و چیزى بیمى ندارم و از همه مال و منال دنیا دل کنده‌ام. از تو اى خداوند منان، مى‌خواهم که شهادت را اگر مصلحت مى‌دانى نصیبم بگردان. خدایا، من دلم مالامال عشق به رهبر است. خداوندا ، او جوانان ایران و من را نجات داد، من که نتوانستم از او تشکر کنم. خدایا، تو در عوض جهادى که من در راه تو مى‌کنم ( انشاء الله خالى از ریا باشد ) و جانم را که در راه تو مى‌دهم تو در عوض همه اینها به امام ما طول عمر و سلامتى عنایت بفرما و از عموم مردم مى‌خواهم از امام امت تا آخرین قطره خونشان دفاع کنند چون امروز این انقلاب ما با خون هزاران شهید آبیارى شده و هر روز به تعدادى از شهدا اضافه مى‌شود، خون این شهیدان جواب هل من ناصر ینصرنى حسین زمان این بیدار کننده امت مى‌باشد و هر شهید پیام مى‌دهد که پیرو خط امام و اسلام باشید و در راه نابودى منافقین بکوشید.
پروردگارا ، خداوندا ، اى ایزد منان، تو را سپاس و ستایش مى‌کنم که صراط مستقیم یعنى راه اهل بیتت را به من شناساندى و هدایتم کردى تا دنباله‌رو راه انبیاء و اولى الامر آنها باشم.
مادرم و پدرم، هم اکنون که من به نداى هل من ناصر ینصرنى حسین زمان لبیک مى‌گویم و به صورت داوطلبانه و مشتاقانه به جبهه حق علیه باطل مى‌شتابم. از شما برادران و خواهرانم و دیگر قوم و خویشانم مى‌خواهم که یک وقت خدشه‌اى در دلتان راه ندهید که دورى شما مرا از وظیفه‌اى که به عهده‌ام گذاشته شده غافل شده‌ام اگر این فکر را بکنید این بى‌نهایت بى‌مهرى است چون فرزندى که سالها در سایه تربیت چنین پدر و مادرى بزرگ شده باشد هیچ گاه سخنان مهر انگیز که سعادت دو جهان را ارزانى دهد از یاد نخواهم برد. پدر و مادر عزیزم، از شما مى‌خواهم که اگر شهادت نصیبم شد در شهادت من ماتم نگیرید بلکه صبر و پیشه کنید چون این راهى را که من انتخاب کرده‌ام راه یگانه پاسدار کربلا حسین بن على (ع) است که براى احقاق حق مستضعفین از مستکبرین خون خود و همراهانش را در این راه داده است و راه على (ع) آن الگوى هدایت در جهان است که مى‌فرماید : جهاد درى از درهاى بهشت است که به روى بندگان ویژه خدا باز مى‌شود.
خداوندا ، اى یارى دهنده قرآن و اسلام و مسلمین، از تو مى‌خواهم که مرگم را در رختخواب قرار ندهى بلکه مرگى را نصیبم کنى که در آن افتخاراست یعنى کشته شدن در راه هدفم اسلام. خدایا ، بار الها ، ما را همچون موج دریا، خروشان

کن و همچون کوه استوار گردان و همچون درختى پر ثمر قرار ده. خداوندا ، اى کسى که رحمان و رحیمى، من تو را حمد و سپاس مى‌گویم که این راه را به من نشان دادى تا که در راه مقدست دفاع کنم و از آن کسانى نباشم که همیشه مى‌گفتند اى کاش ما در زمان امام حسین (ع) مى‌بودیم و او را یارى مى‌کردیم. اگر شما راست مى‌گوئید الان هم با زمان امام حسین (ع) هیچ فرقى ندارد اگر راست مى‌گفتید الان جبهه‌ها را پر کنید و در پشت جبهه هم کمک کنید و نگذارید اسلام غریب و بى‌یاور باشد. پروردگارا ، زبانم از گفتن قاصر است و با این زبان الکن نمى‌توانم سخن بگویم پس تو خود چگونه سخن گفتن را به من بیاموز و شور و شوق عشق مناجات را در دلم بپروران.
پروردگارا ، به خانواده‌هاى معظم شهدا اجر و صبر کامل عنایت فرما و ما را جزء رهروان راستین مکتب خونین حسین بن على (ع) قرار ده و به ما و همه نیرویى عطا فرما تا بتوانیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم.


خاطره ۱:

در تابستان ۱۳۶۵ صدام با کمک منافقین کوردل،طی یک عملیات غافلگیرانه،مهران را تصرف کرد.بلافاصله رزمندگان اسلام طی عملیات کربلای یک،پاسخ دندان شکنی به متجاوزان عراقی دادند و علاوه بر مهران،ارتفاعات استراتژیک قلاویزان در غرب مهران را نیز آزاد کردند و تعداد زیادی از نیروهای متجاوز را هلاک یا دستگیر نمودند.

اهمیت این ارتفاعات نه چندان بلند و تپه مانند به حدی بود که در اختیار هر طرفی که بود بر کل منطقه ی مهران و عراق از جمله شهرهای بدره و زرباتیه ی عراق مسلط بود.اجساد متعفن عراقی ها در همه جای این ارتفاعات دیده می شد.در روی این ارتفاعات دو سنگر به عنوان دیدگاه وجود داشت؛یکی به نام دیدگاه مهدی و دیگری به نام دیدگاه ناصر که توسط مرکز دیده بانی کنترل و پشتیبانی می شدند.

دیده بانها با دوربینهای خرگوشی،نیروهای عراقی را شبانه روز زیرنظر می گرفتند.مقر اصلی نیروها،لشکر ۵ نصر بود که در پادگان ظفر در چند کیلومتری شهر ایلام مستقر بود.شهید حسین صفری یکی از نیروهای دیده بانی لشکر بود که کار نظارت را بر منطقه قلاویزان عهده دار بود.

در یکی از روزها،هنگام عصر،که ما در پادگان ظفر ایلام مشغول استراحت بودیم دیدم که حسین از دور می آید و شلوار نظامی بسیار تنگ و کوتاهی پوشیده که حدود ۱۰ تا ۱۵ سانتیمتر از ساقهای پایش بالاتر بود.من هنوز که او را از دور دیدم،خنده ام گرفت و حسین خودش هم از وضعیتش خنده اش گرفته بود.من گفتم:حسین این چه وضعیه؟! وی در حالی که می خندید به من گفت:«شلوار ندارم،چه کار کنم؟ به آنها گفته ام به من شلوار بدهید و گر نه با همین شلوار به خط می روم،آنها هم ندادند».من یک شلوار نو که به من داده بودند به ایشان دادم و گفتم فعلا این را بپوش.گفت:«خودت چی؟».گفتم من از قبل شلوار دست دوم دارم.

ایشان راهی خط مقدم شد.پس ازچند روز استراحت ،ما دومرتبه راهی مهران شده و در قلاویزان مستقر شدیم.اینبار مسئولیت دیدگاه ناصر را به من سپرده بودند و سه دیدبان دیگر با من بودند و حسین در مرکز دیدبانی،مستقر و کار هماهنگی و نظارت بر ما را عهده دار بود.

ما در این ارتفاعات چون بر عراق مشرف بودیم،هر تحرکی که عراق داشت را با آتش ادوات سرکوب می کردیم؛به طوری که عراق در طول روز کاملا زمینگیر بود و برای جابجایی،از شب استفاده می کرد.در روز وقتی عرصه بر عراق تنگ می شد،شروع به آتشباری شدید منطقه می کرد؛به طوری که نیروها مجبور می شدند به سنگرها بروند.در یک روز در هوای گرم مردادماه،مانند باران،گلوله می آمد.در هنگام گلوله باران ما صدای موتور تریلر را شنیدیم.چون مسئولیت دیدگاه با من بود بلافاصله اسلحه را برداشتم و بیرون آمدم.حسین را دیدم که با تریل آمده بود.من از شجاعت ایشان شگفت زده شدم و به ایشان گفتم:حالا چه وقت آمدن است؟صبر می کردی آتش تمام می شد!اگر به فکر خودت نیستی به فکر پدر و مادرت باش!جواب ایشان و زبان حال آن عزیز در آن موقع این شعر بود:

مرا سرمست و شیدا آفریدند سراسر شور و غوغا آفریدند

چنانم بلبلی مدهوش و عاشق مرا مشتاق گلها آفریدند

گل من را ز عشق تو سرشتند چو مجنون بهر لیلا آفریدند

نه این خاک است منزلگاه چون من مرا از بهر آنجا آفریدند

من و ترس و سلاح دشمن دون! فدای پور زهرا آفریدند

مرا با عشق حیدر شیر دادند به سربازی مولا آفریدند

ز سر من کسی آگه نباشد که عشق اندر دل ما آفریدند

اگر چه زادگاهم هست خانیک بهشتم بهر مأوی آفریدند

به قاب دلربای آفرینش مرا چون خال لبها آفریدند

باری پس از پایان مدت اعزام ما به فردوس برگشتیم و در زمستان سال ۶۵ بود که مرحوم غلامحسین عبدی بعد از عملیات که آمده بود به من گفت که حسین شهید شده ولی خبر شهادت ایشان پخش نشده بود.پس از چند روز که به مدرسه امرودکان رفتم،آقای علی اکبر دولتخواه،همکار گرانقدر ما در حالی که اشکهایش سرازیر بود به من گفت:دیدی حسین عاقبت کار خودش را کرد و شهید شد.روز بعد این عزیز بر روی دست مردم گریان تشییع شد.


خاطره۲

به نام خدا

صدای سفیر گلوله ها تمام سکوت دشت پر از آب را مواج کرده بود.با فرودآمدن هر گلوله به زمین نوعی دلهره به همراه انتظاری کشنده مرا وادار به کنجکاوی می کرد،زیرا در باران گلوله ها و صداهای مهیب ناشی از انفجارهای پی درپی شاهد پرپر شدن دوستانم می بودم.فضای دود و گلوله ،بوی باروت و خون،متفاوت از حرفهای احساسی پشت جبهه و تعریف از شهید و شهادت جلوه می نمود.

از کلاس درس سوم راهنمایی شهید رسولی مشهد مقدس ،به هوای شرکت در عملیات والفجر ۸،سر از مناطق جنگی واقع در جزایر مجنون درآورده بودم.در محل استقرار ما خط پدافندی در میان آبهای جزیره وجود داشت.در موقع اعزام از مشهد مقدس با سه تن از بچه های فردوس آشنا شدم و این زمینه ی آشنایی با شهید محمدحسین صفری را برایم فراهم نمود

.پس از طی مسافتی به منطقه عملیاتی رسیدیم و در آن محل با شهید صفری ملاقات نمودم.سنگ استقرار شهید همجوار سنگر ما بود.خط دفاعی محل استقرار ما شامل ۱۴ سنگر به نام ۱۴ معصوم بود.در این محل وظیفه ما نگهبانی در ساعاتی خاص،با فاصله های زمانی معین بود.شهید صفری به عنوان دیده بان هدایت نیروهای خودی جهت اجرای آتش توپخانه به مواضع دشمن را بر عهده داشت.محل استقرار شهید تقریبا نزدیکترین نقطه به مواضع دشمن بود،به طوریکه گاهی اوقات نفرات دشمن با چشم غیرمسلح هم قابل دیدن بودند.

در گراههای بسیار دقیق که آتشبار خودی مخابره می نمود تلفات قابل ملاحظه ای بر پیکره دشمن وارد می شد و از شدت آتش دشمن می شد فهمید که دشمن ما قصد انتقام گیری از چشم تیزبین دیده بان سپاه اسلام را دارد. لذا مدتی پس از اجرای آتش توسط نیروهای خودی که با هدایت شهید صفری انجام می شد باران گلوله را شاهد بودیم.

در چنین مواقعی شهید صفری لبخندی از رضایت بر لب داشت چرا که عصبانیت دشمن حاکی از موفقیت آتش ما می نمود.

وعلی رغم جابجایی های مکررتوسط دشمن باز هم شهید عزیز باتلاش خستگی ناپذیرونسبت گراهای جدید امان رااز دشمن گرفته بود .

سنگردیده بانی شهید صفری محل امنی برای مأموریت دیده بانی بود.سنگری باسقف پوشیده از الوارهای قطور چوبی با دریچه ای کوچک جهت دید زدن بر مواضع دشمن با دوربین وثبت گرا های درخواستی ،اما این مکان علی رغم امنیت نسبی که داشت قدرت مانور دیده بان را محدود می نمود .

درب ورودی این سنگربه کانال منتهی می شد وبرای این که بتوان وسعت میدان دید جهت امورات دیده بانی را افزایش داد شهید صفری بر روی الوار ها قرار می گرفت وبی مهابا وبا شجاعت وصف ناشدنی بدون توجه به تهدید دشمن به کار خود مشغول می شد .

تقریبا تمام دوستانی که در آن محل بودند،از جمله حقیر،به شهید صفری توصیه می نمودیم به لحاظ خطرات احتمالی از قرارگرفتن بر روی سنگ خودداری نماید؛اما ایشان در جواب می فرمود«داخل سنگر برایم مثل زندان است و اشراف به محیط اطراف ندارم و اگر کوتاهی نمایم تسلط دشمن با استقرار ادوات جنگی روزافزون خواهد شد».

به هر تقدیر در بالای این سنگر که نسبتا در دید دشمن نیز بود بیسیم و قب نما و دوربین و هر چه که برای یک دیده بانی لازم است ،وجود داشت و این عمل شهید باعث شده بود تعداد شکار تانکها و سرنگونی دکل نگهبانی دشمن و نیز تلفات نیروی انسانی آنها افزایش چشمگیری داشته باشد.

اما این موفقیتها زمینه ای شد تا شهید صفری از زندان دنیا به ملکوت اعلی پر بکشد.همانطور که عرض شد دوستان حاضر در آن محل بارها و بارها به ایشان توصیه می کردند که بیشتر مواظب خودش باشد.ولی پاسخ او همیشه یک لبخند بود.

حسین آقای شهید ما ترس و دلهره ناشی از جنگ از وجودش رخت بر بسته بود.روز حادثه ۲۶/۱۱/۱۳۶۵ وقت صرف نهارحسین آقا مسئول پهن کردن سفره بود.غذا را برای ما چید و گفت برای چند دقیقه می رود بیرون.در آن لحظه صدای انفجارهای مهیب هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد و ما منتظر ورود ایشان جهت صرف نهار بودیم که به یکباره یکی از رزمندگان با سر و صورتی خونی وارد سنگر شد و این حکایت از ماجرایی تأسف بارمی نمود.به اتفاق یکی از دوستان بلافاصله خود را به بیرون سنگر رساندم.صحنه ای غیرقابل وصف بود؛ترکش خمپاره به سر شهید صفری اصابت کرده بود بطوریکه نصف سر شهید بر تن و نصف دیگر داخل کانال پریده بود.در آن لحظه سکوتی مرگبار تمام فضا را گرفته بود.حسین آقای ما با نصف سر که از قسمت گردن به بدنش وصل بود به سمت قبله به صورت نشسته به سنگر تکیه داده بودو قسمت دیگر سر به طرز عجیب از وسط سر بریده شده بود که تصورم این بود که این دو قسمت سر شهید را میتوان به هم ملحق نمود.

برای به ثمرنشستن حاکمیت دین در جامعه در طول تاریخ رشادتها و شهادتهای گوناگونی بوده است.امید است ما رهرو خوبی برای این عزیزان باشیم.

توضیح(۱):قطعا این مطالب را اگربرای فردی که مهارت در نوشتن دارد بازگو می نمودم شاید بهتر می بود ولی بضاعت حقیر همین اندازه بود.تلفن تماس ۰۹۱۵۳۳۵۴۸۳۲

توضیح (۲):حسین آقای شهید همچنان دیده بان است اما با وسعت جامع تر.او نظاره گر اعمال من و شماست و گزارش آن را به محضر حضرت ولی عصر(عج)می دهد.او در محضر مبارک حضرت حجت با همان لباس سبز سپاه انجام وظیفه می نماید و هیچگاه لبخند از روی لبانش دور نمی گردد مگر اینکه گراهای ما خدای ناکرده ناجور باشد.

شهید صفری دیده بان تیزبین سپاه اسلام ذخیره ای برای حضرت حجت است.تا در موقع قیام حضرت با فعالیت مثال زدنی اش دشمنان اسلام را به زانو درآوردو جان دادن در بستر برای فردی مثل حسین صفری بسیار بعید می نمود.اجر و مزد او همان در خون خود غلطیدن بود.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

همراه جامانده از قافله ایثار و شهادت الحقیر رمضان خجسته


تصویر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *