نقش مرحوم سخنور در احداث راه ارتباطی فردوس و روستاهای خانیک انارستانک و…

سخنور-دانش فردوسیکی از اقدامات خوب و ماندگار مرحوم حجت الاسلام  علیرضا سخنور (دانش ) بسیج اهالی روستاهای خانیک انارستانک وبرون جهت اصلاح گردنه برون بود. بنا به گفته پدرم(مرحوم محمدرضا حقیقی) آقای سخنور شب ها به طور گردشی در یکی از روستاها منبر می رفت و سخنرانی و روضه خوانی می کرد و فردای آن روز با راهنمایی و تشویق ایشان مردان روستا با ابزارهای ساده همچون بیل و کلنگ و زنبر به محل گردنه رفته و مشغول به کار می شدند. و بالاخره توانستند این راه خاکی و صعب العبور را برای عبور وسایل نقلیه آماده و به تعبیری ماشین رو کنند.

ایشان نقل می کرد برای بازسازی مسجد روستا به اتفاق چند نفر از معتمدین از ایشان خواستیم از  اوقاف برای مسجد کمک بگیرد. ایشان در پاسخ گفتند مسجد را با پول خودتان بسازید و جمله ای گفت که در آن فضای سیاسی خیلی جسورانه بود ایشان گفت:«مسجدی که با پول اوقاف ساخته شود باید رییس شهربانی توش نماز بخونه… »

جاده فردوس – بجستان که هم اکنون باند دوم آن در حال احداث است دو دهه است که آسفالت شده است . قبلا خاکی بوده و مسیر  اصلی فردوس – مشهد از طریق کلات و گناباد بوده است. دهه ۱۳۷۰ فقط یک اتوبوس از این جاده می گذشت و نیمی از صندلی های اتوبوس هم متعلق به بجستان  بود.

لازم به ذکر است آقای سخنور معروف به دانش از خطبای مشهور فردوس قبل از انقلاب بوده است و. زمانی که من در دانشسرای تربیت معلم طبس بودم خیلی از افراد ایشان را می شناختند. وی در فردوس و اسلامیه منشأ خدمات زیادی بوده اند.

 

در ادامه مطلبی نقل از خبر آنلاین :

 

یک روحانی متفاوت / سفری به فردوس

وبلاگ > جعفریان، رسول – اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ سفر یک روزه‌ای به شهر فردوس داشتم. یادداشت‌هایی تهیه کردم و پس از بازگشت اندکی تکمیل کرده آن را تقدیم می‌کنم. نکته مهم آن یادی از یک روحانی متفاوت است که پس از زلزله سال ۴۷ شهر اسلامیه را در سال ۱۳۴۹ بنیان گذاشت.

اسلامیه شهری است که پس از سال ۱۳۴۷ که در فردوس زلزله آمده و گویا در این زلزله حدود هزار نفر کشته‌ شده‌اند، ساخته شده است. گفتند که بانی این شهر که نوعی باغ شهر است و منحصر به فرد، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین علیرضا دانش سخنور [۱۳۰۰ ـ ۱۳۷۹] است. وی این شهر جدید را به بهترین شکل مهندسی کرده، موتور برق آورده، شبکه آب لوله کشی تأسیس کرده و شهرداری مردمی درست کرده، درمانگاه ساخته و شهر را برای سالها اداره کرده است. در حال حاضر تمام مردم خاطره های خوبی از وی دارند. به دنبال وقایعی که در اواخر سال ۵۷ در فردوس رخ داد، ایشان به مشهد رفت و دیگر به فردوس برنگشت. آقای دانش  سال ۱۳۰۰ به دنیا آمده و سال ۷۹ درگذشته است. دکتر یاحقی در کتاب «آن سالها» و سید علی موسوی گرمارودی در مقاله‌ای با عنوان سفرنامه مانندی در باره سفر به طبس مطالب جالبی در باره ایشان دارد. باقر پرهام هم همان موقع تحقیقی در باره زلزله فردوس داشته که به صورت تصادفی با آقای دانش آشنا شده و مطالب مفصلی در باره ایشان در آن نوشته بود. آقای معراجی گفت که آن زمان من می دیدم که ایشان دایما رفت و آمد به مدرسه آقای دانش که به نام مکتب مفید نامگذاری کرده بود، داشت. نوشته به زبان فرانسه بود که دست من بود و دادیم به کسی که ترجمه کند.

آنچه بنده در این شهر ضمن تشییع جنازه و مجالس فاتحه و ملاقات‌ها از زبان مردم در باره مرحوم دانش شنیدم، نشان می دهد که وی یک روحانی بَلَد بسیار موفق بوده و طرح های جالبی برای زندگی مردم داشته است. برای مثال در ورودی شهر تابلویی نصب کرده بوده با عنوان «به اسلامیه شهر کار و نشاط خوش آمدید». زمانی هم که دولت در زلزله فردوس برای هر خانه ای هشت صد تومان داده، وی از مردم خواسته است تا پول دولت را در مؤنه زندگی مصرف نکرده و همه پولشان را روی هم بگذارند و درمانگاهی برای شهر بسازند که این کار را کرده‌اند. او این کار را با کمکهای بیشتری که از مردم گرفته انجام داده است. مهم نقشه شهر اسلامیه است که خودش انجام داده و خیابان اصلی و کوچه ها بسیار مووزون است. درخت کاری مفصلی که با کمک طلبه ها در پیش از انقلاب در حایشه این خیابان انجام داده همچنان یادگاری است که آن را مشاهده کردیم. حکایت مبارزه وی با زنبورهایی که یکی دو سال به محصولات باغات خسارت می‌زد و مردم آزار می‌دیدند و حتی یک نفر در اثر نیش این زنبورها درگذشت، بسیار جالب و در عین حال لطیف است. حمله زنبورها به شهر آن هم زبنورهای درشت به قدری شدید بوده که بسیاری از محصولات انگور از میان رفته و آزار و اذیت فراوانی برای مردم ایجاد کرده است. هیچ نوع روشی برای مبارزه آنها وجود نداشته و دولت نیز نتوانسته اقدامی بکند. آقای دانش پولدارها را جمع کرده مبلغی گردآوری کرده سپس اعلام کرده است هر کسی دو جنازه زنبور تحویل بدهد، یک ریال می گیرد. مردم  بویژه دانش آموزان دبستانی و دبیرستانی از هر سمت به جان زنبورها افتاده اند و جنازه ها را تحویل چند طلبه در مدرسه داده پولشان را گرفته می رفتند. بعد هم اعلام کردند که اگر کسی شانه زنبورها را بیاورد دو تا سه تومان برحسب اندازه می گیرد. در این زمینه نیز فعالیت جدی شده و ظرف مدتی ریشه زنبورها از شهر کنده شده است! از مبارزه ایشان با آفت ملخ نیز یاد می شد.

….به همراه آقای معراجی و اخوی کوچک ایشان و نیز دایی ایشان آقای حسین سخنور برادر مرحوم آقای دانش سخنور راه افتادیم. ایشان که همیشه همراه برادر بوده اشاره کرد که شهر اسلامیه برای این درست شد که آقای دانش به متدینین گفت که روی خرابه های شهر قدیم نمانند، زیرا پس از زلزله، ملکیت زمینها معلوم نیست و بسیاری از وارثان مشخص نیستند. جایی که الان اسلامیه شده به باغ‌های نیمه راه معروف بوده و آقای دانش اینجا را برای شهر جدید معین کرد. ایشان گفت: وقتی شهر اسلامیه درست شد، هیچ خیابانی به اسم پهلوی ها نداشت. یک خیابان را همان موقع به اسم سید جمال الدین گذاشته‌اند که هنوز مانده است. از محلی که آقای دانش مدرسه علمیه ساخته رد شدیم. گفتند که اینجا چهارده اتاق به نام چهارده معصوم رو به قبله داشت. آقای معراجی هم اینجا طلبه شده بود. الان آنجا را فروخته‌اند و همین جاست که بر سر آن منازعه است. کنارش هم کتابخانه بوده که بازسازی شده و الان در اختیار اداره ارشاد است. بنای درمانگاه را هم دیدیم. شگفت از زمانی که ساخته شده، یعنی ۴۸ تاکنون هیچ تغییری نکرده است. شهر اسلامیه همین یک درمانگاه را داشته و هنوز دارد. آقای معراجی می گفت مرحوم دانش اینجا بلندگو گذاشته بود و در شبها مردم را برای کار ترغیب و تشویق می کرد و گاهی هم اشعار حماسی شاهنامه را با صوتی زیبا می خواند که مردم با شوق و ذوق بیشتری کار می‌کردند. آقای شیخ حسین گفت که فردوس مهم ترین مرکز بهائیان در این نواحی بود و شخصی به نام شاه خلیل الله رحمانی که قیافه‌اش مثل حسینعلی بهاء الله بود رئیس این هشتاد خانوار بود. آنها در مجالس مسلمانها هم شرکت می کردند و کسی از جزئیات بهائیت خبری نداشت و حتی وصلت هایی هم با مسلمانان کرده بودند. این شاه خلیل الله یک کلاه سفید هم بر سر می گذاشت که یک قبه بلوری وسط آن بود. می گفتند رهبری بهائی های ایران در اختیار وی بوده و نامه هایی از حیفا برای وی می‌آمد که همان امضاها و مهرهای بهایی در اطرافش بود. [در سایتی که در باره ابراهیم رحمانی پسر وی بود، دیدم که نوشته است که یک صد لوح از طرف بیت العدل برای وی صادر شده بوده و شهر فردوس از طرف آنها به عنوان فاران نامیده شده بوده است] آقای دانش که آمد از طرف آقای بروجردی وظیفه داشت که جلوی بهائیان را بگیرد. روزی مجلس ختمی در مسجد جامع فردوس بود، گویا فاتحه آقای آذرمین. آقای دانش طلبه های خودش را که هفتاد نفری می شدند همراه خودش به مجالس می‌برد. دیده بود چهل پنجاه نفری از بهائیان هم هستند. در این وقت یک بهایی که چایمی خورد، ناگهان چایی از دستش افتاد و ریخت روی فرش. آقای دانش گفت این نجس است. دستور داد فرشها را برداشته از وسط بازار بردند که تطهیر کنند. این اولین بار بود که مردم بحث نجس بودن بهایی ها را شنیدند. بعد از این بود که به مردم گفت با اینها مبارزه منفی کنند اما با خشونت برخورد نکنند. مردم با اینها معامله نمی کردند، کار کارگری برای آنان نمی‌کردند پس از مدتی بخش مهمی از آنها به محله سعد آباد مشهد رفتند. گروهی هم مسلمان شدند. آقای دانش کتابهای بهایی را داشت و برخی از متن ها را حفظ بود که هنوز یکی از اینها به نام آقای پسیان و پدرش مسلمان شده بود و چند سالی است فوت شده، گفتگوی آقای دانش با پدرش را به یاد داشته که بر سر این بود که باب نوشته بود که زن و مرد ازدواج کنند که بچه دار شوند و اگر نشدند زن می تواند به مرد همسایه مراجعه کند! یک آسیای آتشی بود که متعلق به بهایی ‌ها بود و مسلمانها هم به آنها مراجعه می‌کردند. در این باره هم آقای دانش گفت که مردم برای آرد گندم به آنجا نروند. یکی از بازاری‌ها را هم تشویق کردند که آسیاب را از آنها بخرد. آقای دانش می گفت که مبادا کار تندی انجام شده و مثلا خانه آنها آتش زده شود که این کار در شأن مسلمانی نیست. این رفتار باعث ریشه کنی بهائیت از فردوس شده و الان حتی یک خانواده بهایی هم در این شهر نیست. [در همان متن که در باره ابراهیم رحمانی بود، آمده که وی که فرزند شاه خلیل الله بود. در  دهه چهل مجبور به ترک فردوس و رفتن به فریمان و از آنجا به مشهد شد].

از آنجا به سراغ مدرسه علمیه علیا رفتیم که گاه به اشتباه اولیاء هم خوانده می‌شود. مدرسه ای که زمانی توسط مرحوم دانش سخنور آباد شده است. آن زمان میان محلات مسکونی فردوس بوده. اما وقتی زلزله آمده همه آن اطراف خراب شده هرچند آسیب جدی به این مدرسه و مدرسه کنار آن که نامش حبیبیه است نرسیده است. یک مدرسه قدیمی شاید از اواخر صفوی یا اوایل قاجار. آقای یاحقی نوشته است که مدرسه مزبور از سال ۱۲۳۵ است. از هر زمان هست، بی اندازه زیباست. میان مدرسه یک گودال بزرگ منظم و آجرکاری که حوضی وسط آن است. حجرات اطراف. واقعا زیبا. در اینجا آن زمان یعنی قبل از سال ۴۷ هفتاد هشتاد طلبه بوده که برخی از آنها همراه ما در اینجا بودند و خاطراتی داشتند. آقای شیخ حسین دانش داستان شیرینی اینجا نقل کرد. گفت طلبه ای بود که خیلی بهره ای از هوش و ذکاوت نداشت. وقتی زودپز تازه آمده بود، رفته بود بخرد، دیده بود گران است. گفته بود این که کاری ندارد. یک حلب که قبلا پنیر در آن بود گرفته بود و مواد لازم را در آن ریخته و درش را بسته بود و گذاشته بود روی آتش. آمده بود پیش ما صحبت می‌کرد. یک مرتبه صدای انفجاری برخاست! حدس بزنید چه شد. تمام سطح و سقف اتاق پر از گوش و نخود شده بود.

 

روحانیونی که در مدرسه جمع شده بودند و اکثرا حدود شصت سالی سن داشتند، نقل کردند که آن زمان، آنان اوائل طلبگی را سپری می‌کردند و آقای دانش هر روز صبح قبل از آفتاب تمام طلاب را جمع می کرد و در یک صف رو به قبله می‌ایستادند و دعای امام سجاد علیه السلام را «سبحان من لایعتدی علی اهل مملکته» را با هم و با آهنگی زیبا می‌خواندند.

در کتاب کوچکی با نام «تاریخچه فردوس»‌ از آقای نقوی پاکباز (که خودش آدمی روشنفکر و حتی متهم کسروی زدگی هم بوده) در باره مدرسه علیا و فعالیت های آقای دانش در آن چنین آمده است: این مدرسه را مرحوم میر علی بیک در سال ۱۲۳۰ ساخته است و موقوفه زیادی ندارد و اکنون مرکز طلاب علوم دینی که آقای شیخ علیرضا سخنور دور هم جمع کرده می‌باشد. تشکیلات هیئت ابوالفضلی هم در آنجاست. در این مدرسه کتابخانه ای است موسوم به نجفی که دارای ۱۲۰۰ جلد کتاب می باشد. کتابخانه مدرسه حبیبیه هم ۴۰۰ جلد کتاب دارد. چند سال پیش آقای سخنور در اراضی مدرسه حبیبیه و مدرسه علیا که وصل بهم و در جلوی هر دو مدرسه واقع است، باغی زیبا به نام باغ علمی احداث کردند. در تسطیح اراضی باغ مردم فردوس بتشویق آقای سخنور هشت هزار عمله و ۶۰۰ زوج گاو کار و مبلغ ۷۳۰۰۰ ریال نقد برایگان کمک کردند. و هم اکنون ۱۲۰۰۰ متر مربع زمین درخت کاری شده است. در کار تسطیح این باغ طلاب دوشا دوش کارگران کار می‌کردند. هدف اصلی آقای سخنور و برنامه کلی مدرسه مبارزه با جهل و فقر است. طلاب هر روز صبح به حال اجتماع در صحن مدرسه دعا می‌خوانند. در این مدرسه کارگاه کوچکی دارای وسایل نجاری و بنایی و کفاشی وجود داشته است».

 

این عبارات به خوبی روحیه مرحوم دانش به عنوان یک روحانی و عالمی که نه فقط به فکر درس و بحث طلاب است، بلکه یک فرد کوشا برای گسترش فعالیت های اجتماعی و حرفه ای است، به تصویر می‌کشد.

کنار مدرسه علیا و با فاصله فقط یک زمین بایر، مدرسه حبیبیه است که مدرسه‌ای ساده‌تر است، هرچند می‌گویند از قرن دهم است. آقای یاحقی آن را از سال ۹۱۱ دانسته است. این دو مدرسه کنار هم است. بیرون این مدرسه را سیمان کاری کرده اند. با دیدن این دستکاری وحشتناک، دل آدم کباب می‌شود. سقفش را هم ایزوگام کرده اند که وقتی از بام مدرسه علیا به آن نگاه کردم، آتش به جانم افتاد. خدا را شکر که داخلش سالم مانده است. اکنون چندین طلبه دارد و گویا باز سر مدیریتش دعواست. قطعا نیمی از زیبایی و معماری مدرسه علیا را نداشت، اما آنجا هیچ طلبه ای نیست. گویا صبحت بوده مدرسه علیا را موزه کنند که امام جمعه قبلی اجازه نداده است. مجسمه هایی هم آورده بودند که برده‌اند. داستان زنبورها را هم طلبه ها نقل کردند. آقای معراجی می گفت من خودم حاضر بودم.

 

وقتی زلزله آمده این محلات همه ویران شد. آقای دانش که شهر اسلامیه را ساخت، همانجا مدرسه علمیه درست کرد. بیفزایم که بعد از انقلاب هم مدرسه ای در فردوس ساخته شده که هفتاد هشتاد طلبه دارد. آن زمان فردوس چهار یا پنج محله بوده. اینجا که مدرسه علمیه است، محله میدان بوده. محله تالار، سردشت و سادات و عنبری نام محلات دیگر است. خرابه های سردشت را هم امروز دیدیم. یک تپه بزرگ از خرابه‌های زلزله. وقتی زلزله آمده، خیلی از مردم که دستشان به دهنشان می رسیده به مشهد رفته‌اند.. یک روحانی در اینجا بوده به نام حجت الاسلام آقای رادمرد. او هم قصد رفتن به مشهد را داشته است. مرحوم دانش به ایشان می‌گوید وقتی اینجا سالم بود، کنار مردم بودیم، الان چرا باید به مشهد برویم. او هم می ایستد و با هم تلاش می کنند تا منطقه را بسازند. در واقع، در زلزله سال ۴۷ منزل آقای دانش هم در فردوس ویران شد، اما در زادگاه خود منزلی داشت که خراب نشده بود. این منزل در روستا ـ و فعلا شهر ( آیَسک) بود که در ۲۲ کیلومتری فردوس قرار دارد. روزهای اول خانواده خود را به آن منزل فرستادند، اما وقتی دیدند که مردم فردوس همه در چادرها اسکان کرده اند ایشان هم خانواده خود را به فردوس آورد و در چادر اسکان دادند. چون می خواست مثل مردم زندگی کند. ایشان تا زمانی که همه مردم به خانه های نوساز نرفتند در همان چادر زندگی می‌کرد. در جریان کشیدن برق هم، تا وقتی آخرین خانه برق‌دار نشد، اجازه نداد که برق به خانه خودش وصل شود.

 

برادر آقای دانش گفتند: مدتی بعد از زلزله برادرم دید که لبنیات نیست. به همراه وی و شخصی به نام آقای واحدی به تهران رفتیم. گاوداری های راه کرج را دیدیم. برگشتیم و ۲۹۰۰ سهم پول از مردم گرفتیم و طی آن در دو مرحله ۳۰۰ گاو هولشتاینی خریداری کردیم. بعد دو قطار اجاره کرده اینها را به مشهد و از آنجا با کامیون به فردوس منتقل کردیم. من شهر به شهر جلوتر آمده یونجه خریداری کرده به ایستگاه قطار می رفتم و از بالای واگن داخل آن می‌انداختم. تصور کنید آوردن این همه گاو با آن وزن و قیافه چه کار سختی بوده است. بعد اینجا با قرعه به مردم داد. یک پنیر ساز تبریزی را هم آوردیم که ده روز اینجا ماند و ساختن پنیر را به مردم یاد داد. این فکر مرحوم آقای دانش بود. از این قبیل داستانها فراوان گفته شد و واقعا حس کردیم آقای دانش با چه روحیه و اخلاصی کار می‌کرده است.

نزدیکی ساعت دوازده به خانه برادر آقای معراجی، یعنی علی آقا برگشتیم. آب قنات بلده از جلوی خانه آنان در دو جوی که در انتهای خیابان به هم نزدیک می شود، می گذرد. این آب تاریخچه مفصلی دارد که هم آقای یاحقی در باره آن در کتاب فردوس نوشته و هم برادر دیگر آقای معراجی مستندی در باره آن که ساخته که از شبکه چهار هم پخش شده است و نسخه ای را به بنده دادند. نماز را خواندیم و ناهار را صرف کردیم و باز هم مطالبی در باره شهر از زبان اخوی ایشان شنیدم. ساعت دو به طرف مشهد به راه افتادم. شش بعد از ظهر بود که به مشهد رسیدم.

آقای معراجی با فرزند مرحوم آقای دانش، جناب آقای شیخ مهدی دانش سخنور که در حال ساکن مشهد و در خیابان آبکوه در یک فرعی هستند که خانه مرحوم آقای سید جلال الدین آشتیانی فیلسوف در همان کوچه بوده و به نام ایشان هم نامگذاری شده، هماهنگ کرده بودند. بنده مستقیم به منزل ایشان رفتم. بعد از آن صحبت‌ها علاقه مند بودم ایشان را ببینم و در باره پدر از ایشان بپرسم. ایشان هم گفت که فقط یک بار برای فاتحه پدرش همراه آقای مصباح مشهدی، به فردوس آمده است. ایشان گفتند که پدرشان در سال ۱۳۰۰ به دنیا آمده، و از هفت سالگی قرآن خواندن و از ده سالگی علوم ادبی و دینی را فراگرفته، معمم شده، اما سهام حاکم وقت فردوس، عمامه را از سر او برداشته. پس از شهریور ۲۰ دوسال در بیرجند در مدرسه معصومیه بوده، سپس به مشهد رفته، آنگاه به قم رفته از محضر آیات بروجردی و صدر و خوانساری و مرعشی هم استفاد کرده است. مردم فردوس از آقای بروجردی خواستند آقای دانش را به این شهر بفرستد. ایشان به این شهر آمد و گفتند که من دو چیز را عامل عقب ماندگی این شهر می‌دانم جهل و فقر. از بهایی‌ها هم ۸۴ خانوار در فردوس بودند. طرفداران کسروی هم فعال بودند. ایشان شروع به کار دینی و تبلیغی کردند و به حدی در این کار موفق بودند که سالها دادگاه شهر فردوس عملا تعطیل شده بود. در زمینه آبادانی شهر، ایشان به موازات درست کردن حوزه علمیه و مساجد و حسینیه ها، تشویق به تأسیس شرکت تعاونی کشاورزی و حفر چاه عمیق کردند. حمام خزینه‌ای شهر را به حمام بهداشتی تغییر دادند. کوره های آجرپزی درست کردند که قبلا از شهرهای دور می‌آوردند. اصلاح قنات و مرمت مجاری آب از فاصله سی کیلومتری را دنبال و اجرا کردند. درختچه هایی تهیه و به رایگان در اختیار مردم گذاشتند به طوری که دهها هزار درخت در شهر و اطراف آن کشت شد. قبل از سال ۴۰ ملخ ها از سمت کویر به شهر حمله‌ور شدند. ایشان مردم را بسیج کرد و مدت ده روز در بیرون شهر به صورت جمعی تلاش کرده و ملخ ها را معدوم و خاک می کردند. همان وقت اسدالله علم با هواپیمای سمپاش اقدام کرد که موفق هم نبود و درختان پسته بیرجند طعمه ملخ ها شد. در همان سالها، در شهر بشرویه اقدام به ایجاد آب لوله کشی بهداشتی کرد. این اقدامات زمانی بود که هیچگونه امکانات ماشینی در اختیار نبود. گردنه‌ای که در مسیر مسافران و زایران راه بود، با پتک و قلم و چکش صاف می شد. در حالی که کمک دولتی در کار نبود. در سال ۴۷ زلزله آمد و چند صد نفر یا قریب هزار نفر کشته شد که شهر فردوس هم منهدم شد. ایشان با کمک نیمی از مردم شهر که پانصد نفر بودند، شهرک مستقلی تأسیس کرد و در آنجا به ایجاد شهرداری مردمی، آسفالت معابر، آب لوله کشی، برق، شرکت تعاونی پرداخت. شهر اسلامیه در سال ۱۳۴۹ ایجاد شد. اشاره‌ای به تأسیس این شهر در کتاب ایرانیان چه رؤیایی در سر دارند، و آقای دانش ـ بدون ذکر نام ایشان ـ شده است. ایشان نصف روز در مدرسه علمیه بود و نصف روز کار می‌کرد. پیش از سال ۴۷ شهر فردوس، مدت هفت سال دادگاه نداشت. ایشان در کار دینی به ویژه منبر هم بسیار قوی بود و در مشهد در بیوت علما مکرر منبر می‌رفت. ایشان در نجف و کویت نیز منبر داشتند. ادر مقابل، علما و سخنرانان فراوانی را به فردوس دعوت می‌کرد.

بعد از یک ساعتی که خدمت آقای آقا مهدی دانش سخنور در منزل ایشان در خیابان آبکوه مشهد بودم، حوالی مغرب، حرم مطهر امام رضا علیه السلام مشرف شده پس از زیارت و خواندن نماز به منزل یکی از دوستان رفته، ساعت پنج صبح چهارشنبه به فرودگاه آمده، راهی تهران شدم.

 

در اینجا متن آنچه میشل فوکو در باره فردوس واقدام آقای دانش برای ساختن شهری جدای از شهری که دولت پهلوی به جای فردوس ساخت را ملاحظه می کنید: لازم به ذکر است که فوکو دو بار در شهریور و آذر ماه سال ۵، برای بررسی وضع انقلاب ایران به ایران سفر کرد.

 

 

 

 

میشل فوکو در باره زلزله طبس در سال ۵۷ و ده سال قبل از آن زلزله فردوس و ساختن شدن شهر اسلامیه، در کتاب «ایرانیها چه رویایی در سر دارند»، در همان آغاز و زیر عنون ارتش: زمین وقتی می لرزد (ص ۹) می نویسد:

 

در حاشیه دو کویر بزرگ ایران که مرکز ایران را فرا گرفته اند زمین این روزها لرزیده است. طبس و چهل دهکده از میان رفته است. درست ده سال پیش از این، [۱۳۴۷] فردوس در همین ناحیه از صفحه زمین محو شد، اما روی این زمین ویران شده دو شهر، به چشم و همچشمی هم، از زمین سبز شد. انگار در ایرانِ شاه، یک مصیبت نمی تواند تنها به یک تولد نو منجر شود. یک طرف شهر دولتی است، شهر وزارت مسکن و مقامات عالیه، اما کمی آنسوتر صنعتگران و کشاورزان هم، به رغم همه برنامه ریزیهای رسمی، شهر خود را ساخته اند: با هدایت یکی از روحانیون پول جمع کرده اند، زمین را به دست خود کنده، و ساختمان ساخته اند، آبراهه ها و چاهها راه راه انداخته اند و مسجدی بنا کرده اند. از همان روز اول هم پرچم سبزی برافراشته اند. شهر جدید اسلامیه نام دارد. روبه روی حکومت و بر ضد او.

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *